کد خبر : 133000
تاریخ انتشار : یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۴۲
-

نویسنده کتاب جذاب «صدوهشتادوهفت»:

صدوهشتادوهفت تنها نمادی از کثرت است/ نادیده‌ای که دنبالش بودم در آقای بیات پیدا کردم

صدوهشتادوهفت تنها نمادی از کثرت است/ نادیده‌ای که دنبالش بودم در آقای بیات پیدا کردم
بیات در همان روزِ اول با بی‌آلایشی روایتگر لحظات ناب کودکی و شیطنت‌های کودکانه خود بود. می‌دانستم خاطرات ایشان برگ‌هایی از زندگی یک جانباز شیمیایی را در تاریخ معاصر روشن می‌کند.
 پایگاه خبری سورپرسامیربشیرنژاد؛ لیلا امینی نویسنده حوزه ادبیات پایداری که با  کتاب «نادیده‌ها؛ خاطرات غلامعباس عباسی» است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. تازه‌ترین اثر او با عنوان «صدوهشتادوهفت» به تازگی توسط انتشارات سوره مهر روانه بازار شده است. به همین بهانه با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه می خوانید:
با توجه به اینکه کتاب «صدوهشتادوهفت» تازه روانه بازار شده است، بفرمایید که ایده کتاب از کجا به ذهنتان رسید؟
پس از اتمام کتاب «نادیده‏‌ها» در سال ۱۳۹۴ درصدد برآمدم تا با معرفی نادیده‏‌ای دیگر به راهم در مسیر شناخت هرچه بیشتر سرمایه‌‏های این مرزوبوم برای خود و دیگران است، ادامه دهم. در مرحله اول پیدا کردن شخصیتی که خصوصیات مدنظرم را داشته باشد بیش از هر چیز ذهنم را مشغول کرد. این بود که به یادِ آشنایی قدیمی در بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقه یک تهران افتادم. پس از حضور در دفتر ایشان و گفت‏‌وگو و درخواست کمک از او، پس از هماهنگی‏‌های لازم با مسئول بایگانی بنیاد، راهنمایی‌ام کرد که پرونده‌‏های موجود از شهدا و جانبازان عزیز را مطالعه و بررسی کنم. در ابتدا از اینکه به همین سرعت راه بر من هموار شده بود بسیار خشنود بودم، اما پس از گذشت دو تا سه ماه که همه هم‌وغم خود را به بررسی بیش از دویست پرونده گذاشتم. فکرش را هم نمی‏‌کردم که عاقبت دست خالی برگردم. اما ناامید نشدم و به توصیه دوستان تصمیم گرفتم با مراجعه به موزه شهدای امام‏زاده علی‌‏اکبرچیذرجست‏‌وجوی کنم.اما هرچه جلوتر می‌رفتم و از این ویترین‏‌های شهامت و شجاعت بازدید می‏‌کردم، احساس می‌‏کردم انتخاب فرد مدنظرم مشکل‌‏تر می‌‏شود. حتی پس از بازدید از غرفه‏‌های آثار و مدارک شهدا و جانبازان،که همگی اسوه غیرت و مردانگی‌‏اند و زندگی‏شان مالامال از جذابیت است، موفق نشده‌ام فرد مورد نظرم را پیدا کنم.
آیا داستان بر اساس واقعیت است؟
بله این کتاب براساس واقعیت بوده و یک مستند شفاهی است. در همین سردرگمی‌ها بودم که شهلا پناهی؛ محقق و نویسنده دفاع مقدس، با توصیه بنیاد شهید و امور ایثارگران با من تماس گرفت و گفت: «ظاهراً شما دنبال شخصیتی هستی که زندگی‌اش فرازونشیب فراوان داشته باشد، لذا من آقای بیات را به شما پیشنهاد می‌‏کنم.» به ایشان گفتم: «من دنبال فردی هستم که نادیده باشد و کسی تا به حال به شخصیت و زندگی‌اش نپرداخته باشد. از طرفی ویژگی خاص داشته باشد، یا فعالیتی منحصربه‌فرد انجام داده باشد.» ایشان بار دیگر در جواب گفت: «آقای بیات همان نادیده ‏ای است که شما دنبالش می‏‌گردید و من مطمئنم نظر شما را تأمین و شما را قانع خواهد کرد.» ایشان برای اینکه اطمینان قلبی‏‌ام بیشتر شود، به صورت فهرست‌وار به مسائلی چون دوران خاص کودکی و درگیری‏‌های سیاسی پدر ایشان در زمان شاه و شرکت ایشان در جنگ‏‌های متعدد، از هشت سال دفاع مقدس گرفته تا جنگ بوسنی و هرزگوین، و خصوصاً اهدای بخشی از ریه برای تحقیق و درمان مصدومان شیمیایی که از ویژگی‏‌های منحصربه‌فرد ایشان است اشاره کرد. همه این‏‌ها مرا بیش از پیش شیفته و مجذوب شخصیت ایشان کرد و تصمیم گرفتم موضوع را پیگیری کنم و آدرس و شماره تماس آقای بیات را از خانم پناهی گرفتم.

برای جمع‌آوری اطلاعات از منبع و سند خاصی استفاده کردید؟ دسترسی به منابع چطور بود؟

من به منابع دست اول دسترسی داشتم اما در ابتدا، کار سختی بود. پس از اینکه با دوستانم در دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری مراکز استانی مشورت کردم، هماهنگی‏‌های لازم را برای مصاحبه حضوری با آقای بیات انجام دادم و به همراه آقای زنجانی، از مسئولان دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری، راهی منزل آقای بیات شدم. پس از عبور از یک کوچه تنگ و باریک در میان کوچه‌پس‏‌کوچه‏‌های یکی از محله‏‌های جنوب تهران؛ یعنی جوادیه، به خانه‌ای کمتر از پنجاه متر رسیدیم. آن خانه کوچک، که نبود فضای کافی، نفس کشیدن را برای ایشان سخت‌تر کرده بود، و دیدن کپسول اکسیژن در کنارش، برخورد گرم و صمیمانه ایشان و پذیرایی خانواده محترمش من را متعجب کرد.

پس از آشنایی اولیه، طولی نکشید که هدف و دلیل حضورمان را در خانه ایشان بیان کردم و ایشان در کمال خضوع و فروتنی گفت: «من کاری نکرده‌‏ام و زندگی و سرگذشت خود را چنان ارزشمند نمی‏‌دانم که بخواهد مکتوب شود؛ چون الگوهای ما شهیدان و جانبازانی هستند که در راه و به دنبال آرمان‏‌هایشان بودند؛ ما انجام وظیفه کرده‌‏ایم.»

مصاحبه‌ها چطور پیش می‌رفت؟

در جلسه اول بخشی از خاطرات کودکی خود را بی هیچ غل‌وغشی برایمان بازگو کرد؛ در حالی‏ که حین صحبت هر چند لحظه یک بار لازم بود که از ماسک اکسیژن استفاده کند تا قادر به ادامه صحبت شود. آقای بیات در همان روزِ اول با بی‏‌آلایشی روایتگر لحظات ناب کودکی و شیطنت‏‌های کودکانه خود بود. می‏‌دانستم خاطرات ایشان برگ‏‌هایی از زندگی یک جانباز شیمیایی را در تاریخ معاصر روشن می‏‌کند، برخلاف آنچه برخی از مردم فکر می‏‌کنند که جانبازان در رفاه و آسایش به سر می‌برند، بی‏ آنکه بدانند چه مشکلاتی در سر راهشان بوده و هست. خوشحال بودم که بالاخره خداوند به تلاش چندماهه‌‏ام جواب داده بود و در همان روز این اطمینان قلبی برایم حاصل شد که آقای بیات همان شخصیتی است که من دنبالش بودم.

در مصاحبه‏‌های بعدی در خلال صحبت‏‌ها متوجه شدم که موضوعات دیگری نیز در زندگی ایشان وجود دارد که توجه مرا به خود جلب کرد. یکی از آن‏ها تربیت خانوادگی و موقعیت پدر ایشان بود که او را به یک شخصیت مجاهد و رزمنده مبدل کرده بود و دیگری دوران کودکی آقای بیات که در کوچه رهنما در محله جوادیه شکل گرفته بود.

مورد دیگر تصویری بود که از خلق‏‌وخو و از زندگی مردم در خاطرات ایشان نقش بسته بود. ایشان یکی از پرجنب‌‏وجوش‏‌ترین بچه‏‌های محل بود که با شیطنت‏‌هایی که از کوچه رهنما برایم نقل می‏‌کرد، مرا مشتاق کرد که به سراغ دوستان دوران کودکی‏‌اش بروم. وقتی این موضوع را با ایشان در میان گذاشتم، با کمال ناباوری گفت: «مگه از جونت سیر شدی؟ به محض اینکه پات برسه اونجا و از کسی سراغ من رو بگیری، کاری به خانم بودنت ندارن، بهت رحم نمی‏‌کنند. اول یه فصل می‏‌زننت، بعد می‏گن حالا با بهروز بیات چی کار داری؟» با تعجب به ایشان نگاه کردم و پیش خودم گفتم: «مگه همچین چیزی ممکنه؟» اما کمی که بیشتر به خاطراتش گوش دادم، دیدم واقعاً این حداقل کاری است که هم‏‌محله‏‌ای‏‌هایش می‌‏توانند سرم بیاورند.

هرچه جلوتر می‌‏رفتم، خاطرات آقای بیات مرا برای مصاحبه‏‌های بعدی مشتاق‏‌تر می‏‌کرد. خاطراتی که در لابه‏‌لای آن، به اطلاعات و روایات ناب و زیبایی می‏‌رسیدم؛ از وضعیت پدر و سختی‏‌هایی که مادر متحمل شده است تا نحوه اعزام با دستکاری شناسنامه به خاطر صغر سنی و مقاومت تا پایان جنگ و چندین بار چشیدن طعم مجروحیت، و…

به نظر خودتان، کدام بخش از روایت جذاب‌تر بود؟

نقطه عطف خاطرات ایشان مربوط به خاطرات بعد از جنگ و سِیر درمانیِ ایشان است که در داخل و خارج از کشور اتفاق افتاده و حادثه‌ای منحصربه‌فرد به حساب می‏‌آید. کار بزرگی که آقای بیات برای خدمت به جانبازان شیمیایی می‏‌کند و راه‌‏اندازی انجمن حمایت از قربانیان سلاح‏‌های شیمیایی، تنها گوشه‌هایی از سرگذشت ایشان تا به امروز بوده است.

مشکلات پیش‌آمده در مسیر تالیف این کتاب چه چیزهایی بود؟

یکی از مشکلات وضعیت جسمانی ایشان بود که باعث می‏‌شد به‌راحتی در دسترس نباشد و بالطبع ضبط بیش از صد ساعت مصاحبه، زمان زیادی می‌طلبید تا بتوان تمامی مطالب را پوشش داد. در این مدت با افراد دیگر هم مصاحبه کردم؛ از مادر بزرگوار ایشان گرفته تا همسر ایشان و هم‏‌رزمانش و دوستانی که در موزه صلح بودند و همچنین با پزشک معالج ایشان، پرفسور مصطفی قانعی، که مؤید و مؤکد دیگری بر صحت روایتگری ما می‏‌باشند. برای مستند و گویا بودن خیلی از گفته‌‏ها سعی کردم در پانوشت نکات مبهم را توضیح دهم. سخنانی که عیناً از زبان راوی آورده شده مشخص کرده‌‏ام و تحقیقات و مصاحبات و مستنداتی را که شخصاً جمع‌‏آوری کرده‌‏ام نیز در ذیل مطلب مربوطه آورده شده است. با توجه به مصلحت و معذوریت‏‌ها، اسامی برخی از افراد به صورت مستعار برده شده که در پاورقی به آن‏ها اشاره شده است. جمع‌‏آوری مستندات و مدارک مورد نیاز و بررسی آن‏ها که اثر را به یک مستند شفاهی و قابل اتکا تبدیل کند خود چالشی زمان‌بر بود که به مدد الهی آن را به سرانجام رساندم.

تدوین کتاب بر چه اساسی شکل گرفت؟

برای تدوین کتاب سعی کردم روند تاریخی به این کار بدهم و از میان حوادث و خاطره‏‌ها، آن‏‌هایی را گلچین کنم که کمتر کسی شنیده است و این حتی درباره جنگ‌‏هایی که ایشان شرکت کرده نیز صدق می‌‏کند. مصاحبه کاملی پیرامون همه جنگ‏‌ها صورت گرفت، اما در مرحله تدوین به خاطر مسائل امنیتی از ورود به جزئیات معذور بودم و فقط به سفر ایشان به بوسنی و هرزگوین پرداختم.

بارها کتاب را تدوین کردم. بخش‏‌هایی را چندین و چند بار نگارش کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم. در این اثر تمام همت خود را به کار گرفتم تا به زبان راوی و روایت راوی وفادار بمانم که مخاطبان در این کتاب بهروز بیات را ببینید و بی‏‌واسطه، گویش و شیطنت و فعال بودن و به هر جا سرک‌کشیدن‏‌هایش را لمس کنید. به همین سبب کار من از کار بازنویسی مشکل‏‌تر بود، چون زبان گفتار را به نوشتاری که به گفتار وفادار است تبدیل کردم.

عنوان کتاب خیلی عجیب است. چرا صدوهشتادوهفت؟ چه سرّی در این عدد است؟

این‏ همه عظمت و جوانمردی و ایثارگری و… در قالب الفاظ نمی‏‌گنجد و مخاطب تنها پس از خواندن این کتاب شاید بتواند گوشه‌ه‏ایی از آن را درک کند. شاید بتوان گفت صدوهشتادوهفت تعداد مدال‏‌های افتخاری است که بر سینه راوی نقش بسته است برای پایان بخشیدن به درد هزاران نفر که تا قبل از او به واسطه روشن نشدن علت اصلی بیماری‌شان سردرگم بودند و پس از همکاری ایشان با دانشمندانی همچون پرفسور مصطفی قانعی، بار دیگر ثابت کردند نه تنها مرد میدان‌‏های جنگ و مبارزه‌اند که هر جا بتوانند قدمی بردارند، از ایثارگری و صبر در راه خدا نیز بازنمی‏‌نشینند. هرچند که این مدال‏‌ها به چشمِ دیده شاید زخمی بیش نباشند. شاید صدوهشتادوهفت تعداد نفراتی است که راوی خود در مقدمه‌اش از آن‏‌ها یاد کرده است. شاید این صدوهشتادوهفت از زخم‌‏هایی به گستره تاریخ حکایت می‏‌کند؛ هر آنچه به گونه‏‌ای از کودکی تا کنون روح و جسم راوی را آزار داده و او تنها به خاطر خدا صبر پیشه کرده و دم برنیاورده است.

حالا که با خود فکر می‏‌کنم، می‏‌بینم صدوهشتادوهفت تنها نمادی از کثرت است؛ کثرت جوانمردی‏‌ها و ازخودگذشتگی‏‌ها، زخم زبان‏ شنیدن و دم برنیاوردن، کثرت حوادث تلخ و شیرینی که بر او گذشته و هر روز افزون می‏‌شود بی‏ آنکه از کسی طلبی داشته باشد زیرا که تنها با خدا معامله کرده است.

انتهای پیام/۱۰۱
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.