کد خبر : 13534
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۲۲:۵۳
-

دل نوشته؛

داستان سیب؛ لبخند و انسان

داستان سیب؛ لبخند و انسان
روزی با زندگانی، خودمانی،گپی زدیم. به او دست دادم، لبخندی زد و گفت:چه می خواهی؟ مکثی کردم و گفتم:زندگانی‌ام، زنده مانی را نمی‌خواهم!

گروه فرهنگی سورپرس: ایستاده بودم، شاید بارها و بارها
بر دریچه زندگانی‌ام !
دریچه ای عمیق از بودن ها، در کنار نبودن ها!
و من، در هیاهوی این حضور و غیاب ، گیر افتاده بودم.

روزی با زندگانی، خودمانی،گپی زدیم. به او دست دادم، لبخندی زد و گفت:چه می‌خواهی؟
مکثی کردم و گفتم: زندگانی ام، زنده مانی را نمی خواهم!

و او سیبی? که قطره ای رنگین بر رویش بود ، نثارم کرد و رفت.

این بار ایستاده بودم، اما از بامی دگر، شاهد بودم!
شاید خود را، در کالبد انسان های می دیدم که، بدون دریا غرق شده بودند و گروهی دیگر ، به پای آنان گره خورده!

بر سر چهارراهی از جهان کودک (نام جدیدش صبر می‌بود)، در کنار صدایی خود را یافتم!

صدایی که غریبه نبود ، متعلق به همین چهارراه بود.کودکِ جهان !
کودکی که با خاله گفتنش،  تنها کاغذی می فروخت، تا به جای بوسه باران مادرش، دریافت نکند مشتی بر گونه، از صاحبش…

اشک ها بند نمی آمد ، چرا که این بار گفت : خاله سردمه ،میشه مثل همیشه بخندی؟
و من لبخند زنان ، سیبی که در دستانش سپرده بودم و چراغی که می گفت :برو!

**********
گذر بعد،گذر انتظار بود!

و پیرمردی که توان بلند کردن آذوقه‌اش را نداشت.کمکش کردم و او آغاز به سخن…
شاید، دردهایش بر شادی هاش پیشی گرفته بود ! از شانه ای می گفت که، به گرانی کشیده بود و او را به ویرانی!!!

از قسط های که ، قصدهایش را، به عقب کشانیده بود و …

به مقصدش رسیدیم اما یادش آمد! ویرانی او شاید ، هدیه ای بود که دخترش به او داده بود!

انتظار

دخترم صدایم کرد و تنها توانستم لبخندی زنم و سیبی نثارش کنم.

دوربرگردان !!!
شاید زندگانی را می بایست می دیدم.
این بار ایستاده بودم شاید بارها و بارها
بر دریچه زندگانی ام! دریچه ای که روبه رویم بود، شاید سال ها و ماه ها !آینه ی حقیقتِ من و من یافتم!
آری یافتم!
سیب?
لبخند و?
انسان?
زندگانی شاید تنها همین سه واژه باشد!
تنها با طعم شیرین محبت

شاید !
شاید!
به همین سادگی!

نویسنده: «عسل پیکان فر»

انتهای پیام/۱۰۱

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 5 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۵
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

حامد جمعه , ۲ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۳:۳۱

بسیار عالی

شادی جمعه , ۲ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۸:۵۰

واقعا لذت بردم،سپاس

هلی شنبه , ۳ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۸:۰۴

داستان سیب و….. از خانم عسل ، بسیار دلنشین و زیبا بود ، از خواندن نوشته ایشان حس خوبی به من دست داد ، سپاس

انسیه تیماج چی شنبه , ۳ اسفند ۱۳۹۸ - ۲۱:۰۶

بسیار عالی و قابل تامل بود

حسن فضلی دوشنبه , ۱۲ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۶:۰۸

بسیار زیبا. حس خوبی از متن دریافت کردم.