کد خبر : 63393
تاریخ انتشار : جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۷
-

شعر علیرضا طبایی برای رهبر جنبش ملی شدن نفت؛

بزرگ قبیله

بزرگ قبیله
هنوز از تو می‏‌پرسد این جنگل سبز، در تیرگی راز زخم تبر را...

گروه فرهنگی سورپرس: بیست و نهم اسفند نه تنها به عنوان سالروز ملی شدن صنعت نفت ایران بلکه به واسطه تبلور عزم و اراده ایرانیان برای مقابله با استیلای خارجی و دفاع از حق حاکمیت ملی گرامی داشته می‌شود و در این میان، نقش دکترمحمد مصدق در رهبری جنبشی که این واقعه بزرگ را رقم زد و سرآغازی بر شکل‌گیری مبارزات ضداستعماری در ایران و دیگر کشورهای جهان شد، انکارناپذیر و قابل احترام است.

در هفتادمین سالروز ملی شدن صنعت نفت ایران، به یاد فداکاری‌ها و ازخودگذشتگی‌های تمام بزرگ‌مردان و بزرگ‌زنان ایرانی که این حماسه سترگ را خلق کردند و در راس آنان‌، رهبر جنبش ملی ایران؛ دکتر مصدق، شعر بسیار زیبای استاد علیرضا طبایی با عنوان «بزرگ قبیله» را که از مجموعه شعر مادرم؛ ایران این شاعر و پژوهشگر ادبی انتخاب شده است، با هم می‌خوانیم.

 

بزرگ قبیله

 درود ای بزرگ قبیله!

امیر کبیر مصدّق!

*

بهاری‏‌ترین فصل در سالیان هجوم و تبر، در قرون خزانی

فروزان‏‌ترین شعله‏‌ی مشعل خاک، در پیچ و خم‌‏های تاریخ تاریکی و شک

ـ در آیینه‏‌ی آریایی!

طلوع شکوفایی چشمه‏‌ی صبح

و همزاد با آن، غروب فروخفته در بستر حسرت و سوگ!

درود ای سپیده، سپیدار باغ نجابت!

درود ای تو خون شرف در تپش‏‌های رگ‏‌های ایران!

درود ای سرآغاز بیداری، ای تندر خشم!

درود ای تو گهواره‏‌ی رویش باغ و نجوای باران!

درختان هنوز از تو افسانه دارند ای سرو عاشق…

***

هنوز از تو می‏‌پرسد این جنگل سبز، در تیرگی راز زخم تبر را

تو می‏‌بالی از نور

به یاد تو می‏‌بالد این جنگل امروز، ای شوکت آبسالی

به یاد تو می‏‌جوشد این چشمه‏‌ی روشنی، ژرف هر رود و هر سنگ

و جنگل هنوز از تو می‏‌گوید، ای روح دشت شقایق

امیر کبیر مصدّق!

***

تو و پیش رو جاده‏‌ی صبح

تو و قامت سرو و رگباری از خشم تیشه

تو و گرد تو، گلّه‏‌ها گرگ در سنگباران اوج مصائب

تو و پشت سر خنجر تهمت و زهر تکفیر در آستین‏‌های کرباس و زرباف و پوتین

تو و پشت سر جمع انبوهی از رنگ، از نیمه راهی، پلشتی

سکاندار زشتی!

*

تو و با تو همگام تن‏‌ها‏یی آزاده از راستان،

ـ پاکبازانی از نسل خورشید و ابریشم، از کاروان شهامت

تو و حلقه‌‏ای خرد، امّا

دل‏‌اومند، گُندآورانی نژاده

و فرجام میدان تو، تکیه بر نیزه‏‌ی بی‏‌پناهی، عصای شهادت

*

نمای تو در قاب تبعید، در غربت خاکی احمدآباد یا سنگ سردابه‏‌ی فین

نماد رگ خون و آیینه‏‌ی دق!

امیر کبیر مصدّق!

***

دریغا بر آن غنچه‏‌هایی که تاراج کولاک شد با نفس‏‌های مسموم شب، در شبستان ایران

دریغا بر آن شعله‏‌هایی که پرپر شد از سیلی باد بیگانه یا خویش!

دریغا بر آن سروهای جوان!

ـ در سحرگاه میدان و بیداد فرمان آتش

دریغا بر این خاک

ـ این پرنیانی غریبانه، پردیس ویران

*

و افسوس بر غفلت دست‏هایی که گم کرد،

تو را، برترین شبچراغ یگانه…

تو را، ای تو، ای آخرین شعله، ای آخرین مرد!

***

هنوز آسمان آبی و خانه‏‌ی ابرها پرهیاهوست!

ولی همچنان، تیرگی می‏‌خراشد صدای سحر را

نه دیروز و امروز و فردا…

که تا آب جاری‏ست،

که تا خاک می‏‌بخشد و زندگی می‏‌تراود

صدای تو می‏‌آید از مرز گهواره تا گور، با رنگ نجوا و با طعم خون، از گلوی عدالت

فضا پر ز عطر حضور تو و سایه‏‌ی توست

و نام تو تکرار صبح است از شرق انسان

گره خورده بر بال بانگ خروسان

***

بزرگ قبیله!

پیام‏‌آور صبح صادق!

درود سپیده، نثار تو بادا…

امیر کبیر مصدّق!

انتهای پیام/۳۳۳

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.