ننه خلیل/ داستان واقعی یک زن تنگستانی

ننه خلیل/ داستان واقعی یک زن تنگستانی

اولش فکر می کردیم ده روز یه ماه یا فوق فوقش دو سه ماهه تمامن، اما انگار تمومی نداشت. هر روز اوضاع بدتر و بدتر می شد. صدای سوت خمپاره و توپ و تفنگ امونمون بُریده بود. شهر داغونِ داغون بود… اصاً دیگه آبادانی در کار نبود، هر روز یک جاشو تیکه پاره می کردن..