کد خبر : 17297
تاریخ انتشار : دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۳
-

بهار در شعر معاصر (2)

من و تو، درخت و بارون …

من و تو، درخت و بارون …
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه...

گروه فرهنگی سورپرس: بهار، موسم دگرگونی طبیعت است و تجلی زندگی دوباره، نویدبخش شکفتگی جان و جهان است و جلوه باشکوه نو شدن، و شعر آیینه‌ای است رو به بهار و همه زیبایی‌های بی‌همتای آن.

بهاریه امروز به شعری زیبا از شاعر نامدار معاصر، زنده‌یاد احمد شاملو اختصاص دارد که از مجموعه شعر آیدا در آیینه انتخاب شده است.

 

من و تو، درخت و بارون …

 

من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار

نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه

میونِ جنگلا تاقم می‌کنه.

 

تو بزرگی مثِ شب.

اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی

مثِ شب.

 

خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.

تازه، وقتی بره مهتاب و

هنوز

شبِ تنها

باید

راهِ دوری‌رو بره تا دَمِ دروازه‌ی روز ــ

مثِ شب گود و بزرگی

مثِ شب.

 

تازه، روزم که بیاد

تو تمیزی

مثِ شبنم

مثِ صبح.

 

تو مثِ مخملِ ابری

مثِ بوی علفی

مثِ اون ململِ مه نازکی:

اون ململِ مه

که رو عطرِ علفا، مثلِ بلاتکلیفی

هاج و واج مونده مردد

میونِ موندن و رفتن

میونِ مرگ و حیات.

 

مثِ برفایی تو.

تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه

مثِ اون قله‌ی مغرورِ بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می‌خندی…

من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار،

نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه

میونِ جنگلا تاقم می‌کنه.

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.