کد خبر : 10362
تاریخ انتشار : سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۴
-

درآمدی بر سوگ سروده‌های آیینی در شاهنامه‌

درآمدی بر سوگ سروده‌های آیینی در شاهنامه‌
گفته می‌شود سوگ سیاوش در گذشته‌های تاریخی و همچنین در سده‌های اخیر، خود دستمایه مراسمی همچون تعزیه گردانی، پرده خوانی و در این سال‌ها دستمایه‌ای در حوزه ادبیات نمایشی و داستانی شده است.

گروه فرهنگی سورپرس: محمود معتقدی شاعر و منتقد ادبی در یادداشتی نوشت: بخشی از سروده‌های حکیم ابوالقاسم فردوسی و چه بسا پیش از وی، آنچه در دوره‌های اساطیری و پهلوانی مؤثر در چشم‌انداز شاهنامه طی هزاره‌ها آمده می‌بینیم، از روزگار زندگی چهره‌های آرمانی فردوسی همانند جمشید و ایرج، فریدون و کیخسرو، سیاوش و سهراب و اسفندیار تا به خاک افتادن رستم به دست برادرش طی سال‌ها به سوگواره‌هایی ماندنی بدل شده‌اند. این سروده‌ها در دوره‌های اساطیری، پهلوانی و تاریخی به گونه‌ای در چشم‌انداز نوعی تراژدی و در فضاهای دراماتیک خود را نشان داده‌اند که از همه آنها معروف‌تر مرگ سیاوش و سهراب در شاهنامه است، اتفاقی که از منظر تقدیرگرایی و بیدادگری رسم زمانه و به دور از خردورزی همچنان از نبردهای نابرابر دنیای کین خوانی، غرور و آزمندی صاحبان زر و زور خبر می‌دهد.

«به یزدان هرآن که شد ناسپاس/ به دلش اندرآید به هر سو هراس/ به جمشید بر نیزه گون گشت روز/همی کاست آن فر گیتی فروز»
بی شک محوریت جنگ و ستیز، چنان ناسپاسی غافلگیرکننده و ناباورانه‌ای است که داستان‌های پسرکشی، برادرکشی، شاه کشی و پهلوان کشی که نوعی تقابل «نیک و بد» هستند، رنج‌ها و شادی‌های آدمی را در پی دارد. زنجیره حوادث در شاهنامه هرباربه گونه‌ای خاص از سوی شاعر، با شکلی از شخصیت‌پردازی همراه است که در قالب بسیاری از نشانه‌های بشری خود را به نمایش می‌گذارد. شاهنامه که بخش مهمی از تاریخ و نگرش اسطوره‌ای ایران زمین را بر دوش دارد همراه با سرایش بُن مایه‌های آیینی، همچون ستایش آسمان، آفرینش، خرد و دینداری را چنان که در بعضی از یشت‌های اوستایی آمده، با نگرشی هستی شناسانه و پیوندهای اخلاقی در روایت‌ها و سروده‌های فردوسی پیش روی مخاطبان می‌گذارد. چراکه وجود خدایان و ایزدانی که خود با نوعی افسانه‌پردازی جادویی در عصرهای پیشدادیان و کیانیان همراه شده‌اند با نگرش «دوبُنی» از سوی شاعر در جنبه‌های گوناگونی، از چشم‌انداز زیبایی شناسانه «با شیوه بیان فوق‌العاده به دمیدن روح حکمت به ژرف نگری و جهان بینی خاص خود و همچنین افزودن چاشنی پندنامه‌ها و حکایات حکیمانه با داستان‌های حماسی و غنایی مستقل و نیز دمیدن روح آرمان شخصی و ملی در همه اجزای منظومه، وحدت موضوعی و آرمانی را چنین منظومه عظیمی در حداکثر امکان به وجود بیاورد.» (مرتضوی، ۱۳۷۲: ۶۴)
از سوی دیگر، انتخاب و واگویی شاعر با همه افت و خیزهای روایی اش در پی بی‌اعتباری و ستیز و قدرت طلبی و ناپایداری جهان، خودش مرگ‌ها و سوگواره‌ها را بر بنیاد نوعی واقع گرایی، یادآوری مخاطب را همراه می‌شود.

فردوسی بسیاری از سوگ‌ها را به‌گونه‌ای ساختمند و منطقی به میان می‌کشد. چنان که در نبردهای رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، سیاوش و افراسیاب، روح آرام و سرکش از یکسو، زیاده خواهی و رسیدن به قدرت و کشورمداری از سوی دیگر، چهره‌های جوان و پهلوان‌هایی همچون اسفندیار و سهراب را در برابر پهلوان همه دوران خود، یعنی رستم دستان قرار می‌دهد.چراکه تکوین حوادث، همه معیارها و غرور بشری را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد و سنت پهلوانی و آیین جوانمردی را نادیده می‌گیرد. بی‌شک الگوی روایت شاعر، در صحنه آرایی و ایجاد حادثه‌ها به شیوه‌ای نظام مند، محوریت روایت‌ها را بر اساس شکلی از تمثیل، بازنمایی بُن مایه‌هایی از فکر و فرهنگ و آداب و رسوم سنت‌های کهن ایرانی با خود دارد. لذا شوربختی سرنوشت‌ها در تدوین شاهنامه، تقابل ستمگری و مهرورزی است. چنان که چهره‌هایی همچون افراسیاب و کیکاووس، خود نمونه‌هایی از بیدادگری در سراسر روزگارانی از شاهان و پهلوانان را دربر دارد.

چراکه رویارویی از منظر «داد و بیداد» در همه گذرگاه‌های این سروده‌ها دیده می‌شود و شاعر، در سراسر قصه هایش، سعی دارد روزگار فرهنگی و هویت ملی در برابر حمله اعراب در دوره ساسانیان را بازتاب دهد. فردوسی در اغلب سروده‌هایش در مجموعه شاهنامه، از حقیقت‌پذیری و واقعیت‌گرایی مدام سخن می‌گوید و داستان‌هایش بر مبنای رؤیای مرگ و زندگی و با نشانه‌هایی از عمل اجتماعی گره می‌خورد. لذا، خویشکاری و ضرباهنگ حوادث به گونه‌ای مرزهای رنج‌ها و شادی‌ها را به‌عنوان یک دانای کل رقم می‌زند و از آزادگی تا خردورزی را به شاهان و پهلوانان یادآور می‌شود و شاید بتوان گفت به گونه‌ای به صاحبان خرد و اندیشه این امکان را می‌دهد که میان جبر و اختیار در زمان‌ها و مکان‌های مختلف خود، شروع‌کننده و تمام‌کننده اتفاقات پیرامونی خویش باشند. بی‌گمان منظر نشانه شناسی در سروده‌های فردوسی همواره با شکلی از روانشناختی، زاویه‌های بیانی خاصی را به نمایش می‌گذارد و در این جهت، قربانیان و آسیب دیدگان چشم‌انداز سرگذشت از یک سو و سرنوشت از سوی دیگر میان زمین و آسمان به فضاهای وقوع عمل اجتماعی و فردی خود می‌نگرند و به شیوه مسئولیت‌پذیری به صحنه می‌آیند. در داستان سیاوش و عبور وی از آتش کین، در برابر ستم کیکاووس و سودابه از یک جهت و نبرد با افراسیاب از جهت دیگر شاعر به ناگزیر سیاوش را در برابر سپاه دشمن اینگونه بازآفرینی می‌کند.
«سیاوش چنین گفت کین رأی نیست/همان جنگ را مایه و پای نیست/مرا چرخ گردان اگر بی‌گناه/ به دست بدان کرد خواهد تباه/به مردی کنون زور و آهنگ نیست/ که با کردگار جهان جنگ نیست/سرآمد پریشان بر آن روزگار/همه کشته گشتند و برگشته کار»

گفت‌و‌گوی فرنگیس، دختر افراسیاب با همسرش سیاوش و همچنین پیام «پیران ویسه» به جایی نمی‌رسند. سیاوش کشته می‌شود، در پی آن در میان ایرانیان باستان آیین سوگواری تا روزگاران دیگر یعنی تا سه هزار سال بعد همچنان ادامه پیدا می‌کند؛ بویژه در خراسان بزرگ. از آنجا که سیاوش بزرگ شده رستم است، رستم دستان به خونخواهی وی برمی خیزد و در نبردی بزرگ افراسیاب را می‌کشد و سپس سودابه را نیز از پای درمی آورد. از پی کشته شدن سیاوش تمام پهلوانان و یاران وی رخت عزا برتن می‌کنند و به سوگ می‌نشینند و این آیین بخشی از سوگنامه فردوسی در شاهنامه می‌شود. از این رهگذر می‌توان گفت:«سوگ سیاوش خود فرصتی شد برای زمینه همدلی و جاودانه شدن داستان وی که در سراسر ایران زمین با برگزاری آیین‌های مختلفی از سروده‌ها و آوازهای خنیاگران یاد وی پاس داشته می‌شود.» چراکه به قول شاعر:«سیاوش شاهزاده و جنگجوی دلاوری بود که در راه حقیقت و پاکدامنی جان باخته است و به روایتی در متن‌هایی هم همانند یک شهید از او یاد می‌شود.» گفته می‌شود سوگ سیاوش در گذشته‌های تاریخی و همچنین در سده‌های اخیر، خود دستمایه مراسمی همچون تعزیه گردانی، پرده خوانی و در این سال‌ها دستمایه‌ای در حوزه ادبیات نمایشی و داستانی شده است. چراکه کارنامه سیاوش خود نمودار« پاک ترین، شجاع‌ترین و پر آزرم‌ترین چهره‌ها در شاهنامه، است.» (قره داغی، ۱۳۹۵:۹۹) و اما فاجعه جانخراش دیگر همانا کشته شدن سهراب به دست پدرش رستم است و شگفتا که رستم پس از کشتن پسر تازه می‌فهمد که او سهراب نام دارد. پس به سوگواری پر «آب چشم» می‌نشیند و برای مداوای پسر از کیکاووس طلب نوشدارو می‌کند که به دستش نمی‌رسد و پسر در آغوشش جان می‌بازد. شاعر در این باره می‌گوید: «چنین است کردار چرخ بلند/ به دستی کلاه و به دیگر کمند/چو شادان نشیند کسی با کلاه/ به خم کمندش رباید ز کاه»
فردوسی در این فاجعه در ادامه به سرزنش رستم می‌پردازد. «چنان دان کزین گردش آگاه نیست/ که چون و چرا سوی او راه نیست» گفته می‌شود رستم پس از مرگ جانخراش سهراب همراه با تهمینه به بی‌تابی و خاموشی تن می‌سپارد.‌

انتهای پیام/ ۱۵۱

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.