داستان سیب؛ لبخند و انسان

داستان سیب؛ لبخند و انسان

روزی با زندگانی، خودمانی،گپی زدیم. به او دست دادم، لبخندی زد و گفت:چه می خواهی؟ مکثی کردم و گفتم:زندگانی‌ام، زنده مانی را نمی‌خواهم!؛