کد خبر : 67212
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۹:۲۶
-

به مناسبت ‌روز بزرگداشت سعدی؛

از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست

از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست
امروز اول اردیبهشت به نام شاعر بزرگ شعر ادب فارسی؛ سعدی شیرازی نامگذاری شده است.

گروه فرهنگی سورپرس: سعدی در شیراز مرکز فارس در حوالی سال ۵۶۳ دیده به جهان گشود و نام او را مصلح الدین یا به قولی مشرف الدین عبد الله گذاشتند. سعدی شاعر و نویسنده بزرگ ایرانی قرن هفتم هجری بوده که آوازه جهانی دارد. غزل‌های عاشقانه سعدی شهرت بسیار زیادی داشته و تمام آثار او به زبان بسیار روان و ساده سروده شده‌اند.

در طول تاریخ، شاعران و نویسندگان بسیاری وجود دارند‌ که آثار گوناگونی از خود به یادگار گذاشته‌اند؛ اما در این میان، آثار سعدی از جلوه ویژه‌ای برخوردار بوده و در سراسر دنیا علاقه‌مندان بسیار زیادی دارد.

نمونه ای از غزلیات زیبای سعدی شیرازی

از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست

از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست

پیغام آشنا نفس روح پرورست

 

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای

من در میان جمع و دلم جای دیگرست

 

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منورست

 

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

 

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقرست

 

کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان

باز آمدی که دیده مشتاق بر درست

 

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمرست

 

شب‌های بی توام شب گورست در خیال

ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

 

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود

معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

 

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

 

زنهار از این امید درازت که در دلست

هیهات از این خیال محالت که در سرست

 

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم

هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است

*****************************

از در درآمدی و من از خود به درشدم

از در درآمدی و من از خود به درشدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

 

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

 

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

 

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم

 

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

 

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

 

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

 

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

 

او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

 

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

 

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

******************************

من بی‌ مایه که باشم که خریدار تو باشم

من بی‌ مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

 

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

 

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

 

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

 

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی

مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

 

گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت

مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

 

گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد

گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

 

مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان

چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم

 

من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم

مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم

 

گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم

تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

 

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی

همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

 

انتهای پیام/۱۰۱

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۱
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

محمدی چهارشنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۲۲:۵۰

درود بر سعدی شیرین سخن
فردوسی هم مرد بزرگی بود!!@